تو ام یکی شبیه من که هر روز خسته از این شهر حقیقت گم لای درو دیوارا زندگیت دود میشه عینهو سیگارات افتادی یه گوشه لمسی عین بیماران حال دویدنو نداری که حالا حالا ها همه چی تکراری دوست داری بکشی دراز خودتو اَ لا به لا آدما میکشی کنار میخوای بری برا رفتن همه ی جاده ها حاجی برات بستس توی راه میکنی یه لحظه صبر پس همه ی تقصیرا می افته رو یه گردن حل میشی توی مشکلات دورت شاکی از این که خدا نبوده همیشه پشتت فش میدی همه کس و کار شهر و باعث و بانی این شرایط گرگای رزلو هر دیقه توی درو دیواری نمیدونی چیکار کنی با این حال خرابی از جمعو جمعیت هم که همیشه فراری این همه سکوت دِآخه بگو برا چی چی دیدی از آدما که قید فرداتو زدی چرا همه تقصیرا افتاد گردن تو تو که فقط خواستی جادتو ببری جلو اصلا چرا دنیات این همه مسخره شد یه عمر دویدی دیگه الان بریدی ته این تاریکی حاجی یه روز خوشی نیست منو نگاه کن که شبیهِ تو ام توی روزای خوشی با خودم غریبه شدم میخوام برم ولی جنگه دورم روح مریضم یه عمر شده سد خودم کولَتو ببند بزار بریم که بر نگردیم واسه برگشتن هیچ مسیری به عقب نیست یه عمر دویدی دیگه الان بریدی ته این تاریکی حاجی یه روز خوشی نیست منو نگاه کن که شبیه تو ام توی روزای خوشی با خودم غریبه شدم میخوام برم ولی جنگه دورم روح مریضم یه عمره شده سد خودم کولَتو ببند بزار بریم که بر نگردیم واسه برگشتن هیچ مسیری به عقب نیست می‌ترسه دست و دلم از این که بخوام، برم جلو بزار بگم یه عمری قصه تنهایی تومِ لااین جماعت غریب تنهایی گمم تو ام یکی شبیه من شدی چون که راهی نبود نمیدونی چون که نیافتاده دو هزاریت هنوز توی شهر گرگا نمونده آدمی پهلوت دیگه کوچه قدیم دیوارش گاه گِلی نبود آدما میان و میرن مشتی ولی تو هنوز تو داستان قبل حبسی وا بده از این تنهایی حاجی بس نی به خودت نگاه کن دیگه الان ته خطی خاک مُردگی روت نِشسته درو دیوار این خونه باهات چشم تو چشمه تا میای بلند شی میخوره هی تو حست حاجی مگه مخ منم چقدر داره کشش بزار بریم که کولَمون آمادس رفتن پا داده حاجی بم بده دست بزار رد شیم از این آدمی که بی ارادس توی تاریکی چی گیرت اومد به جز یه مُشت ترس په بزار قدم اولو من دیگه رفتم این راهی که میریم دیگه نداره برگشت من خودمو دیدم حاجی یه روز نوک صخره ام اینو تموم اعضای تنم بهم داده قول یه عمر دویدی دیگه الان بریدی ته این تاریکی حاجی یه روز خوشی نیست منو نگاه کن که شبیه تو ام توی روزای خوشی با خودم غریبه شدم میخوام برم ولی جنگه دورم روح مریضم یه عمره شده سد خودم کولَتو ببند بزار بریم که بر نگردیم واسه برگشتن هیچ مسیری به عقب نیست